سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسران - آروم پوستم رو بکن آی آی دردم اومد :D

آروم پوستم رو بکن آی آی دردم اومد :D




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 1:29 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

کودک که باشی‌،

با هر لبخندی سر تکان میدهی‌. 

با هر اشاره‌ای می‌‌خندی. 

کافیست شمع‌های کیک تولدت دو رقمی‌ شوند.

حالا یاد میگیری که با هر لبخندی اخم کنی‌.

و به هر اشاره‌ای شک.

عادت میکنی‌ به یاد گرفتن.

یاد میگیری، یاد میگیری،

و یاد میگیری.

صدایت میکنند دکتر، مهندس، پروفسور.

حالا تو با سوادی.

با سواد.

اما نمیتوانی‌ بخوانی، 

اشک دخترک گل‌ فروش را، 

چروک پیشانی پدر پیرت را،

کفش پاره ی رفتگر خیابان را،

و حتا آغوش همسرت را.

تو با سوادی،

اما نمیتوانی‌ بنویسی‌،

نه شکوفه ها،

نه رنگین کمان 

و نه ستاره هارا.

دست از سرم بردارید. 

نمی‌خواهم یاد بگیرم، 


...................................................
..................................................
................................................


.بی‌ سواد‌ها زندگی‌ را بهتر می‌فهمند.




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 1:28 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

پیشاپیش درگذشت خودمو

تو یکی از زلزله های کشورم تسلیت میگم :/

محض خنده:D



تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 1:26 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

a02834af05fe77f72372d6bceb88f91c-425




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 12:44 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 12:39 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

 

به شباهنگ غروب؟
به شب مانده به راه؟
یا به انبوه کلاغان سیاه؟
به پرستو که سفر میکند از سردی فصل؟
یا به مرغان نکوچیده به شهر؟
به که پیغام دهم ؟
که بیادت هستم.

3Jokes_Mobile_Wallpapers_20.gif



تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 12:36 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

leftc.gif
parisa.jpg



تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 12:29 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

یک روز زندگی
دو روز مانده بود به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده، باقی نمانده بود
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت
تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد
داد زد و بد و بیراه گفت
خدا سکوت کرد
آسمان و زمین را بهم ریخت
خدا سکوت کرد
جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت
خدا سکوت کرد
به پرو پای فرشته و آسمان پیچید
خدا سکوت کرد
کفر گفت و سجاده دور انداخت
خدا سکوت کرد
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد
خدا سکوتش را شکست و گفت:
عزیزم، و اما یک روز دیگر هم رفت
تمام روز را به بد و بی راه و جار و جنجال از دست دادی
تنها یک روز دیگر باقی است
بیا و لا اقل این یک روز را زندگی کن
لا به لای هق هقش گفت اما یک روز...
با یک روز چه کار می توان کرد
خدا گفت:
آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند
گویی که هزار سال زیسته است
و آن که امروزش را در نمی یابد
هزار سال هم به کارش نمی آید
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت
و گفت:حالا برو و زندگی کن
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید
اما می ترسید حرکت کند
می ترسید راه برود
می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد
قدری ایستاد
بعد با خودش گفت
وقتی فردایی ندارم
نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد
بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم
آن وقت شروع به دویدن کرد
زندگی را به سر و صورتش پاشید
زندگی را نوشید
زندگی را بویید
و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود
می تواند بال بزند
می تواند پا روی خورشید بگذارد
می تواند...........
او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد
زمینی بنا نکرد
مقامی به دست نیاورد
اما.......
اما در همان یک روز
دست بر پوست درخت کشید
روی چمن خوابید
سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد
و برای آنها که دوستش نداشتند
از ته دل دعا کرد
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید
لذت برد و سر شار شد و بخشید
عاشق شد و عبور کرد و تمام شد
او همان یک روز زندگی کرد
اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند
امروز او در گذشت. " کسی که هزار سال زیسته بود "......




تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:44 عصر | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

 

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.

در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...

زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .

تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود



تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:29 عصر | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

 

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود"



تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:28 عصر | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()

  • همیاری
  • بن تن
  • ضایعات
  • فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
    فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
    فونت زیبا ساز ، نایت اسکین
    سفارش تبلیغ
    فال روزانه
    تصاویر زیباسازی نایت اسکین


    جاوا اسکریپت

    بزرگترین منبع ابزار های وبلاگ نویسی ، نایت اسکینآپلود فایل و تصویر

    ساعت فلش